حس غریب بعضی کوچه های شهرم یاد تو را بیشتر میکند... مگه تو آن بعضی ها را بیادم قدم زده ای!!؟
نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392برچسب:,
ساعت
16:58 توسط lover| |
باید ببینمت....
چرا که روی نوار قلبی ام پیوسته نام تو بود...
و پزشک نیز بر آخرین نسخه ام...
تو را تجویز کرده است....
نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392برچسب:,
ساعت
16:45 توسط lover| |
وقتی دلم برات تنگ می شه...
میرم پشت ابرها زار زار گریه می کنم...
پس یادت باشه...
هر وقت بارون میاد دل من برات تنگ شده.....
نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392برچسب:,
ساعت
16:8 توسط lover| |
چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند... گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…
نوشته شده در جمعه 1 آذر 1392برچسب:,
ساعت
22:10 توسط lover| |
از پس پنجره تو را می بینم موقع خواب فقط خواب تو را می بینم پشت هرلحظه تنهایی بی پایانم با نفس پاک تو جان می گیرم گرچه رویاست برای دل تنگم ولی زیباست عاقبت پشت در قلب تو من می میرم...
نمی دانی که چه قدر دلم برایت تنگ است تک تک روزها را پشت سر می گذارم کارهایم را به انجام می رسانم آن گاه که باید لبخند، می زنم حتی گاه قهقهه می زنم ولی از ته قلب تنهای تنها هستم هر دقیقه یک ساعت و یک ساعت یک روز طول می کشد آنچه مرا در گذراندن این روزها یاری می کند فکر به توست ای کاش در کنار تو بودم ……..
نوشته شده در پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:,
ساعت
21:49 توسط lover| |
حوصله خواندن ندارم... حوصله نوشتن هم ندارم... این همه دلتنگی دیگر نه با خواندن کم می شود نه با نوشتن … دلم تو را می خواهد....
نوشته شده در پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:,
ساعت
21:32 توسط lover| |
من و تو خیلی کارها به دنیا بدهکاریم… مثل یک عکس دو نفره… یا چرخ زدن بی دلیل در خیابان… یا بستنی خوردن در یک روز برفی… حتی…. چاپ کردن عکس دو نفره… مریض شدن و گلودرد به خاطر بستنی روز برفی… بیبن… من و تو خیلی کار داریم… من و تو حتی آشناییمان را به دنیا بدهکاریم…